و غبار از رخ هر برگ و درختی شست
چون قطره ای بر برگ گلی افتاد؛
گل یاد سحر کرد و شبنم بیادش آمد
گل لحظه ای در فکر فرو رفت
با تعجب ز خودش می پرسید؛
آخر این موقعی آمدن شبنم نیست
من و گل هر دو نمیدانستیم
آنچه مارا به طراوت آرد
و بشوید غبار از رخ ما
بسته در قید زمانی خاص نیست
س. مهدی یار
درباره این سایت