محل تبلیغات شما



چهار سال پیش از امروز گلوی کودکی بریده شد و با مرگ او بزرگترین دادخواهی مدنی در افغانستان رقم خورد. هزاران زن و مرد برای دادخواهی شکریه تبسم در برابر بی تفاوتی حکومت در تامین امنیت، به جاده‌های کابل برآمدند و عدالت را فریاد کردند. هرچند که بیشتر مظاهره کننده‌گان هزاره بودند ولی این اولین و بزرگترین حرکت دادخواهانه در تاریخ افغانستان بود که مرزهای قومی را دریده بود. حرکتی که در آن پشتون، هزاره، اوزبیک و تاجیک در کنار هم ایستادند و برای تامین امنیت، که مهمترین مسئولیت حکومت است فریاد زدند.

در حکومت های مردم‌سالار، حق همیشه با مردم است و هر ت‌مداری که این امر مهم را درک نکند تیشه به ریشه خود می‌زند.  جنبش تبسم که بزرگترین تجلی خواست مردم افغانستان بود و بایست از سوی حکومت و ت‌مداران جدی گرفته می‌شد، متاسفانه توسط یک ت‌مدار خام به بازی گرفته شد و به بزرگترین حرکت دادخواهانه مردمی رنگ و بوی تصفیه حساب‌های شخصی داده شد. این موضع‌گیری ناسنجیده باعث شد که این حرکت بزرگ بدون نتیجه باقی بماند.

درد مردم افغانستان مشترک است، وقتی بمی انفجار می‌کند، یا کسی به هوای بهشت خود را با مواد منفجره‌ای که به خود بسته است منفجر می‌کند برایش فرقی نمی‌کند که قربانی هزاره است، اوزبیک است، تاجیک است و یا پشتون. نا امنی، فقر و بیکاری قوم نمی‌شناسد. مرزهای قومی را کسانی در افغانستان برجسته می‌کنند که میدانند اگر مردم درگیر اختلافات قومی نباشند، از آنها کار می‌خواهند، امنیت می‌خواهند، قانون‌مداری می‌خواهند و هیچ چیزی جز خدمت‌گزاری صادقانه برایشان مهم نیست.

رییس جمهوری پشتون، چه سودی برای پشتون‌هایی دارد که در مناطق خود نه امنیت دارند و نه مکتب. وزیر تاجیک چه سودی برای تاجیک داشته وقتی صنف‌های درسی مکتبی در بدخشان توسط پول شخصی ملازم مکتب اعمار می‌شود. حبیبه سرابی، هزاره تبار در مدتی که والی بامیان بود چه شهکاری برای مردم بامیان کرد که امروز ما اینقدر بر مسئله قومیت پافشاری کنیم؟

تا زمانی که مردم افغانستان، به‌خصوص قشر جوان قانون‌مداری را بر نفع شخصی و شایستگی و خدمت را بر قومیت ترجیح ندهند، این وطن آباد نخواهد شد. پیروی از آنانی‌که منافع خود را در مرز بندی‌های قومی می‌بینند و دل بستن به ت‌مداران صرف به دلیل وابستگی قومی نه‌ تنها ما را به پرتگاه سقوط می‎کشاند، که بزرگترین پتانسیل‌های تغییر را نیز از بین می‌برد. همانطور که جنبش تبسم و روشنایی را از بین برد.

سخیداد مهدی‌یار

ایالت پنجاب، هند

یازدهم نوامبر 2019

 


یکی از مشکلاتی که همیشه دامنگیر مردم افغانستان شده، نبود وحدت و یکپارچکی است. همه دوست داریم افغانستانی داشته باشیم که مردم آن در کنار یکدیگر به صورت مسالمت­‌آمیز و توام با مهربانی و صمیمیت زندگی کنند. تنها کاری که برای به وجود آوردن وحدت انجام می­دهیم این است که دست به خودسانسوری می‌زنیم و تلاش می­کنیم چیزی ­ننویسیم که به مذاق فلان قوم و فلان تمدار خوش نخورد. ننوشتن و صرف نظر کردن از بسیاری ناهنجاری­ها و قانون شکنی­ها به بهانه اینکه مبادا شیشه نازک وحدت مردم افغانستان ترک بردارد، شیوه ای است که بسیاری از ما به پیش گرفته ایم.

واقعیت اما چیزی دیگریست. وحدت نه با خودسانسوری بل زمانی به وجود می­آید که آزادانه در مورد همدیگر حرف بزنیم، یکدیگر را به صورت منصفانه نقد کنیم، خوبی­‌های همدیگر را قدر بدانیم و کاستی­‌های همدیگر را اول شناسایی و بعد دوشادوش هم برای زدودنش کار کنیم.

پیش نیاز وحدت، آزادی است؛ آزادی در بیان اندیشه و آزادی در نقد افکار و عملکرد همدیگر. کشوری که در آن آزادی بیان وجود ندارد و کسی از بیان کردن اندیشه خود می‌ترسد، نه‌تنها نمی­‌تواند به وحدت و یکپارچگی برسد که به سوی رکود و تباهی می‌رود.

محکوم شدن زمان به بیست سال زندان برای نوشتن یک مقاله آنهم در صورتی که حتا مقاله اش به نشر نیز نرسیده است، نشان دهنده وضعیت خطرناک آزادی بیان در افغانستان است. تنها چیزی که دولت­‌مردان افغانستان همیشه سربلند از آن حرف می زند آزادی بیان است. چیزی که با درز کردن ماجرای زمان به رسانه‌ها، می‌تواند به شدت مورد پرسش قرار گیرد.

آزادی بیان را نمیتوان به صرف گزارش دادن خبر خلاصه کرد. آزادی بیان چنانچه با آزادی بیان اندیشه یکجا نگردد، و آزادی در روایت یک حادثه که هیچ‌گونه پرسش جدی‌ای را مطرح نمی کند، دردی از جامعه دوا نمی کند.  

امیدوارم حکومت افغانستان هرچه زودتر برای آزادسازی زمان اقدام کند و نگذارد آزادی بیان، این درخشان­ترین دست‌­آورد دو دهه اخیر بیش ازین لکه‌­دار گردد.

 

سخیداد مهدی‌یار

پنجاب، هند


هر انسانی که توانایی مقابله با دیگران را نداشته باشد محکوم به شکست است. شکست موجب تحقیر می شود و حقارت ناشی از شکست را فقط کسانی باور می کنند که به دوباره برخاستن ایمان نداشته باشند. شخصی که حقارت خودرا پذیرفته است توانایی های بالقوه خودرا فراموش کرده و امید خودرا نسبت به آینده ای برابر با دیگران از دست میدهد. اینجاست که عقده حقارت شکل می گیرد.

انسانی که حقارت خودرا باور کرده است جرئت ایستادگی در برابر کسانی را که مایه تحقیرش شده اند، از دست می دهد و از آنجا که طبیعت انسانها اجازه نمی دهد حقارت خودرا برای همیشه بپذیرد، انسان حقیر تلاش می کند با نزدیک شدن به یک آدرس دیگر حقارت خودرا کتمان کند؛ آدرسی که در نظر وی از جایگاه بالاتر اجتماعی، ی و اقتصادی برخوردار باشد.

سر و کله زدن تحصیل کرده های هزاره برای دفاع از تیم های انتخاباتی غنی، عبدالله و اتمر نشانه هایی از حقارت و خود کوچک پنداری است. البته این بدان معنا نیست که آنها حق ندارند در برنامه های ی آزادانه شرکت کرده و از نامزد مورد نظر خود حمایت کنند. حمایت های اغلب بدون دلیل و تلاش برای نشان دادن چهره مطلوبی که حقیقت ندارد، هدفی جز خودشیرینی و انگیزه ای جز فرار از حس خودکوچک پنداری که در ناخودآگاه خود احساس می کند، ندارد.

انسانی که دچار عقده حقارت و خود کوچک پنداری شده با کوچک ترین لطفی از شادی و هیجان بال در می آورد. زیرا او در ناخودآگاه، خود را لایق ارزشهای برابر با دیگران نمی بیند.

متاسفانه این حس خود کوچک پنداری را نیز میتوان در میان هزاره ها فراوان دید. خوشحالی بی حد و حصر جوانان هزاره در راه یافتن به یک بست چهار دولتی و هیجان آنها برای وعده آسفالت سه کیلومتر جاده نمونه هایی از این دست اند.

 آرزو دارم روزی برسد که رفتن به مکتب و دانشگاه منجر به خودباوری شود.

یادآوری: این یادداشت به هیچ وجه به معنای انکار خودباوری در میان هزاره ها نیست، بلکه تلاشی است تا نشان دهد که گراف خودباوری هزاره ها در مقایسه به کمیتی که عنوان تحصیل کرده دارند به شدت پایین است.

سخیداد مهدی یار

هند


همانطوری که قبلا نیز در این صفحه نوشته بودم من مخالف حمایت تیمی از تکت های انتخاباتی در انتخابات ریاست جمهوری هستم و بر اساس تجربه ای که در طی نزدیک به دو دهه کسب کردم، آن را به صورت کل به ضرر افغانستان و به صورت خاص به ضرر مردم هزاره میدانم. در هر انتخابات گذشته ریاست جمهوری حد اقل دو آدرس قدرتمند به رهبری محمد محقق و کریم خلیلی از دو تیم رقیب حمایت کرده و میلیون های رای به نفع تکت انتخاباتی خود جمع کردند. بعد از انتخابات، متاسفانه رهبران هزاره نه تنها نتوانستند از منافع مردمانی دفاع کنند که به حمایت از آنها رای دادند، که حتا حلقه کوچک تیم خودرا نیز نتوانستند حفظ کنند. جدیدترین نمونه اش سرنوشت آقای وحیدی، وزیر پیشین مخابرات است که به جرم بی کسی با آنکه بی گناهی اش در محکمه علنی ثابت شد، بازهم سر از زندان در آورد.

سرنوشت غمبار هزاره ها در ساختار حکومت تا زمانی که شیوه برخورد مردم هزاره با رهبران حزبی (خانوادگی) شان تغییر نکند، تغییر نخواهد کرد. فرق چندانی میان غنی و اتمر و عبدالله نیست، هرکدام اینها به همان میزان که میتوانند رییس جمهوری بد باشند، به همان میزان میتوانند رییس جمهوری خوبی هم باشند. اگر هزاره ها از همان انتخابات اول ریاست جمهوری بجای حمایت از موضع محقق یا خلیلی، از برنامه نامزدان ریاست جمهوری حمایت می کردند و بر اساس برنامه رای میدادند، فکر می کنید، اشرف غنی با آنکه تصمیم داشت برای بار دوم نامزد ریاست جمهوری شود، مسیر توتاپ را تغییر میداد و میلیونها انسان محروم را از نعمت برق محروم می کرد؟

هرگز.

او میدانست که با تغییر دادن مسیر توتاپ میلیونها رای را در انتخابات آینده از دست می دهد، ولی حالا اینطور نیست. نه تنها اشرف غنی که هیچ نامزد ریاست جمهوری به فکر اینکه مردم افغانستان چه میخواهند و به چه چیزی نیاز دارند نیستند. آنها به خوبی میدانند که با بدست آوردن دل رهبر هزاره، رای مردم هزاره، با بدست آوردن دل یک رهبر پشتون، رای مردم پشتون و با به دست آوردن دل رهبران اوزبیک و تاجیک رای مردمان اوزبیک و تاجیک را به دست می آورند. پس نیازی به اینکه در مورد امنیت، بیکاری، مهاجرت، فقر، وحدت و همبستگی ملی فکر کنند، نمی بینند. زیرا قربانیان اصلی این بدبختی ها مردم عادی اند، مردمی که با استفاده از یک رهبر قومی میتوان رای شان را بدست آورد و دیگر نیازی به آنها نیست.

من نمی گویم سه دور جدید حکومت داری که بر مبنای انتخابات بود، قابل نقد نیست. نقدهای جدی ای بر کارکرد حکومت وارد است، ولی انصافا مقصر همه این ناکارآیی ها حکومت نیست. مردم بیشتر از حکومت مقصرند. در انتخابات پارلمانی بر اساس پول و قوم وکیل انتخاب می کنند، بعد وقتی همین وکیل برای تمدید صلاحیت یک وزیر بیکاره رای داد، انتقاد می کنند. به گفته یک رهبر قومی و حزبی برای یک نامزد ریاست جمهوری رای می دهند بعد همین رییس جمهوری را متهم می کنند که حقوق آنها را نادیده می گیرند.

برای رییس جمهوری که با حمایت یک رهبر قومی رای مردم را به دست می آورد، فقط نازدانه ها و دردانه های همان رهبر ارزش دارد که دل پدرشان نرنجد، نه مردم.

پس برای رسیدن به یک افغانستان آباد، عاری از تعصب و سرشار از صلح و آرامش و همدلی یک راه بسیار مفید وجود دارد و آن راه اینست که بگذارید هر نامزد ریاست جمهوری به رای فرد فرد شما نیاز داشته باشد و هیچ راهی جز رضایت شخص شما برای گرفتن رای نداشته باشد.

سخیداد مهد یار


در مورد زندگی "اصیل" و زندگی "عاریتی" دیدگاه های متفاوتی وجود دارد و هر اندیشمند و فیلسوفی با توجه به جهان بینی ای که داشته، آن را تعریف کرده است. اگر بخواهیم خیلی ساده و کلی نگاه کنیم زندگی اصیل یعنی زندگی ای که در آن خود شخص تصمیم گیرنده اصلی است. شخص در زندگی اصیل، هیچ کاری را بدون اینکه در مورد انجام دادن یا انجام ندادنش پیش خود فکر کند و درستی و نادرستی آن را ارزیابی کند، انجام نمی دهد. در مقابل، زندگی عاریتی به آن نحوه ای از زیستن اشاره می کند که تصمیم گیرنده اصلی خود شخص نیست، کس دیگری است. این کس دیگر می تواند یک فرد، یک سازمان یا یک ایدیولوژی باشد. در زندگی عاریتی، شخص یک مقلد است که حرکات دیگران را میمون وار تقلید می کند و هیچگونه ارزیابی شخصی از اوضاع و احوال زندگی خود نداد.

مصطفی ملکیان، روشنفکر ایرانی به نقل از کتاب هستی و زمان هایدگر؛ یاوه گویی، فضولی و سردرگمی را سه خصوصیت بارز زندگی عاریتی می داند.   

این موضوع را به خاطری یادآور شدم که بگویم متاسفانه در افغانستان اکثرا زندگی ما عاریتی است. صفحات فسبوک که به قول استاد فیروزپور آیینه قدنمای افغانستان است، پر است از یاوه گویی، فضولی و سرک کشیدن به زندگی شخصی یکدیگر و نوشته هایی که مملو از نشانه هایی سردرگمی یک نسل تحصیل کرده است. همه ساله صدها تن دانشجو از رشته های طبابت، ریاضیات، علوم ی، رومه نگاری، زراعت، اقتصاد، کمپیوتر ساینس و . سند فراغت می گیرند ولی آنچه در فسبوک می نویسند همه یا ی اند یا دینی. به مشکل می توان یک مطلب مربوط به زراعت را در فسبوک یک دانش آموخته زراعت و یک مطلب اقتصادی را در صفحه یک دانش آموخته رشته اقتصاد پیدا کرد. این در حالی است که صفحات ما پر است از ابراز نظرهای ی به صورت کل و دینی با توجه به زمان؛ محرم، رمضان، حج و .

آنچه برای ما اهمیت دارد ابراز نظر کردن است، بدون اینکه به محتوای آنچه می گوییم دقت کنیم و ببنیم چقدر با واقعیت فاصله داریم. این سخن گفتن بدون محتوا و بدون دلیل روشن ترین مصداق یاوه گویی است.

در مورد سرک کشیدن به زندگی دیگران و فضولی که نیازی به توضیح نیست و همه روزه به ده ها مورد بر می خوریم.

و سخن آخر اینکه ما نسل سردرگمیم، سردرگم به تمام معنا. نه خود را می شناسیم، نه جامعه را می شناسیم و نه می توانیم منافع و نیاز های خود را تشخصی دهیم.این سردرگمی را می توان در واکنش جوانان افغانستان در قبال انتخابات ریاست جمهوری و در این اواخر مسئله صلح به وضوح دید. هر کسی حق حمایت از نامزد مورد نظرش را دارد و هیچ کسی نمی تواند کسی دیگر را مجبور به حمایت از نامزد مورد نظر خود کند. ولی شرم آور است که ما در چنین شرایطی که وجود رسانه های جمعی و شبکه های اجتماعی فرصت کافی برای شناخت افراد ایجاد کرده است، بدون تامل و فقط به این دلیل که چون آقای فلانی از فلان تیم حمایت کرده است، ما نیز حمایت کنیم.

برای اینکه دل دوستان دیگر نرنجد، این سخنم را فقط برای هزاره ها می­گویم. چهره های بزرگ ی هزاره در طول این هفده سال نشان دادندکه هیچ کدام نه ظرفیت ی لازم را دارند و نه مردم برای شان پشیزی می ارزد. ما که این همه داد از دانایی و آگاهی می زنیم، اگر واقعا این آگاهی به گفته علی امیری یک توهم نیست، چرا در زندگی ی و اجتماعی ما تغییری نمی آید. آگاهی روشنی بخش است و انسان را در اتخاذ تصمیم درست و عاقلانه کمک می کند ولی اگر این آگاهی یک توهم باشد، هیچ تغییری در زندگی ما به وجود نمی آید.

بیایید در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو ـ اگر برگزار شدـ برای ت مداران و تکه داران قومی ثابت کنیم که هزاره ها دیگر بانک رای ندارند. رای هزاره فقط با برنامه هایی بدست می آید که منافع ملی افغانستان را در بر بگیرد. کسی می تواند رای هزاره ها را در انتخابات با خود داشته باشد که برای محرومیت زدایی از هزارستان برنامه داشته باشد. موجودیت یک معاون سمبولیک که فقط معاش بگیرد چه دردی از این مردم را دوا می کند.

 اینکه بهسود برای چهارمین بار ولایت می شود، اینکه توتاپ از مسیر اصلی خود خارج می شود، اینکه زندان جغرافیایی هزارستان با گذشت هر سال تنگتر میشود، اینکه هر روز نا امنی در هزارستان گسترش می یابد، عامل اصلی این همه حکومت نیست؛ خود ما هستیم. ما در میدان عمل نشان دادیم که برای ما مهم نیست نامزد ریاست جمهوری کیست، چه سابقه ای دارد و چقدر می تواند برای آینده افغانستان مفید باشد. کافی است آقای فلانی معاون دوم باشد، ما به هرچه گذشته ای که هست پشت پا می زنیم.

یک رییس جمهوری فقط زمانی درست کار میکند که احساس کند هیچ شانس پیروزی جز خدمت کردن به مردم ندارد، و این زمانی تحقق می یابد که بانک رایی وجود نداشته باشد. معیار رای فقط خدمت باشد.

سخیداد مهدی یار

هند، دوم فبروری 

 2019


دوست دارم باتو گویم قصه های خویش را 
مو بمو گویم برایت ماجرای خویش را 
ماجرای دل سپردن با نگاه مست تو 
شرح حال بی تو بودن، غصه های خویش را 
وقتی نیستی، می روم خودکار می گیرم بدست
می نویسم پای عکست دردهاي خویش را 
س. مهدی یار


چند روز  پیش از دوستان فسبوکی خود پرسیده بودم که آیا گروهی را در افغانستان می شناسند که مردم افغانستان در مواجهه آن متوجه وابستگی قومی اعضای آن گروه نشوند. عده ای از دوستان لطف کردند و جواب دادند. جواب دوستان را شما میتوانید در پای پست قبلی بخوانید. حتا کسانی بودند که فکر می کردند چنین گروهی اصلا در افغانستان وجود ندارد. نظر من اما چیز دیگر است. در افغانستان حد اقل یک گروه وجود دارد که مردم افغانستان از هر قومی که باشند، متوجه قومیت این گروه نمی شوند؛ این گروه، گروه هنرمندان اند؛ آوازخوان، نقاش و تعدادی از شاعران.

به یقین میتوان گفت که اکثریت مطلق مردم افغانستان متوجه تعلق تباری هنرمندان نیستند. استاد ناشناس، ظاهر هویدا، استاد سراهنگ، پرستو، هنگامه و فرهاد دریا ر ابیشتر مردم  افغانستان دوست دارند و آهنگ هایشان را میشنوند، ولی نمیدانند که از کدام قوم هستند. وقتی شما به آهنگ سرزمین گوش می کنید دیگر هزاره بودن داوود سرخوش پیش شما مطرح نیست، وقتی به اهنگی از مفتون بدخشی گوش می دهید اصلا به اینکه مفتون از کدام قوم است اهمیت نمی دهید. برای هیچ  غیر پشتونی، پشتون بودن نغمه مسئله نیست. اگر رمضان بشردوست را یک استثنا بدانیم، شما هیچ فرد ی را در افغانستان پیدا نمی توانید که برای همه اقوام افغانستان قابل قبول باشد، ولی صدها هنرمند را میتوانید پیدا کنید که مورد قبول تمام اقوام هستند و اگر کسی آنها را دوست ندارد، به خاطر اختلاف سلیقه و سبک شان است. ولی هیچ کسی را نمی توانید پیدا کنید که بگوید من از سبک و صدای فلان هنرمند خوشم نمی آيد و برای همین از او متنفرم. نفرت در اینجا وجود ندارد و شما برای لذت بردن حق انتخاب دارید، طوری که حتا اگر چیزی مطابق میل خود پیدا نکنید می توانید بدون هیچگونه نفرتی زندگی کنید.

وحدت و یکپارچگی میان اقوام افغانستان یک ضرورت حیاتی است، ولی تجربه ای نزدیک به دو دهه تلاش افغانستان و جامعه جهانی نشان داد که این ضرورت حیاتی دست یافتنی نیست. زیرا ما برای رسیدن به وحدت ملی دست به دامن کسانی شدیم که خود مایه تفرقه و دوری اند.

اگر ت مداری مثل گاندی یا لوترکینگ یا ماندیلا میداشتیم که اول خود برتربینی قومی را اول از وجود خود پاک می کردند و بعد شروع می کردند به نزدیک کردن اقوام، کار ما ساده بود. ولی متاسفانه در افغانستان کار به جایی رسیده که حتا تصور چنین ت مداری سخت است. هرقدر تحصیل کرده تر،‌ با تجربه تر و فهمیده تر و جهان دیده تر انتخاب کردیم، دیدیم که بدتر و متعصب از همه عمل کرد.

بنابراین روشن است که با ت مداران فعلی نمی توانیم به وحدت برسیم، پس ظاهرا دو راه بیشتر نداریم؛ یا دست از وحدت و یکپارچگی بشوییم و اجازه دهیم یکدیگر خودرا به نوبت بدریم و تباه کنیم، یا اینکه اسباب رسیدن به وحدت و یکپارچگی را تغییر دهیم. برگزاری کنسرت های موسیقی، برنامه های نظیر ستاره افغان و استقبال مردم از آوازخوانان به خوبی نشان می دهند که دید مردم نسبت به هنر و موسیقی نسبت به گذشته بسیار تغییر کرده و اکنون فضای مناسبی به وجود آمده تا از این فرصت به نفع نزدیکی اقوام استفاده کنیم.

مهمترین گام برای رسیدن به وحدت و یکپارچگی، این است که نقاط مشترک همدیگر را شناسایی کنیم و بر محور همان نقاط مشترک با یکدیگر تعامل داشته باشیم. گروه هنرمندان نقطه مشترک میان اقوام افغانستان است. برای نزدیک شدن اقوام نغمه بهتر از گلبدین عمل می کند و موثریت مفتون بدخشی بیشتر از صلاح الدین ربانی است. رضا رضایی بیشتر از محقق در میان پشتون و ازبیک و تاجیک طرفدار دارد و فرهاد دریا قابل قبول تر از عطا محمد نور است.

البته حساب آوازخوان های قومی و شاعران حزبی جداست، از آنجا که آنها ذهن و فکر شان وابسته به خودشان نیستند، برای حفظ حرمت هنرمند، در قطار هنرمند نیاوردم.

سخیداد مهدی یار

10.09.20


ساعت تازه از دوازده شب گذشته بود که لیلیه دانشگاه LPU مملو از صدای سرور و شادمانی دانشجویان هندی شد. آنها با شور و هلهله بسیار از روز استقلال هند تجلیل می کردند و از اینکه کشور مستقلی دارند، و این استقلال را با زحمت فراوان بدست آوده اند خوشحال بودند. من در حالیکه شور و هلهله دانشجویان را در صحن دانشگاه از پنجره اتاقم تماشا می کردم، ناخودآگاه احساس حقارت میکردم؛ احساس حقارت از اینکه هیچگاه در روز استقلال افغانستان شاهد تجلیل این چنین خودجوش و از سر شوق جوانان و به خصوص دانشجویان نبوده ام. روز استقلال افغانستان را فقط از نشانه ها میتوان تشخیص کرد که متاسفانه این نشانه ها نیز، نشانه هایی از روی ناگزیری اند. این نشانه ها عبارتند از:

  1. اینکه روز استقلال افغانستان در تقویم درج است و مردم با دیدن تقویم متوجه روز استقلال می شود.
  2. یک یا دو روز قبل از روز استقلال جاده های داخل شهر را با بیرق افغانستان تزیین می کنند.
  3. روز استقلال افغانستان معمولا از سوی ارگان های حکومتی تجلیل می گردد.
  4. وزارت کار امور اجتماعی روز استقلال افغانستان را رخصتی اعلام میکند.

برای اینکه بدانید جوانان ما چه درک و احساسی در مورد روز استقلال افغانستان دارند، کافی است فردا از ده جوان در مورد روز و سال استقلال افغانستان بپرسید. شرط می بندم که از هر ده نفر یک یا دو نفر پیدا می کنید که سال و روز دقیق استقلال افغانستان را میداند.

از خودم می پرسم چه دلیلی میتواند این بی مهری را نسبت به روز استقلال افغانستان توجیه کند، و بعد به جواب هایی میرسم که در واقع جواب نیستند و احتمال غلط و درست بودن شان تقریبا برابر است. این جواب های احتمالی را برای شما مینویسم تا اگر فرصتی کردید در مورد آن فکر کنید و نظر خودرا با دیگران شریک سازید.

1)     استقلال افغانستان، در واقع استقلال بدست آمده در اثر سعی و تلاش نیست و چیزی که مفت و رایگان به دست آمده باشد، کم ارزش است. انگلیس به رضا و رغبت خود استقلال را دوباره برای ما بخشید. وگرنه کدام عقل باور می کند که انگلیس فقط به خاطر اینکه افغانستان به نفع المان وارد جنگ جهانی نشود، استرداد استقلال افغانستان را وعده کرد.

2)     استقلال افغانستان فقط در روی تقویم سال درج است و هیچ وقتی مصداق واقعی نداشته است. از دوره حکومت احمدشاه ابدالی به بعد این کشور همواره تحت سیطره کشورهای غربی یا شرقی بوده است و دولت مستقل فقط اصطلاحی بوده که در روی کاغذ وجود داشته.

3)     جوانان در افغانستان در یک سردرگمی مطلق به سر می برند که چیزی زیادی در مورد گذشته خود نمیدانند و در مورد آینده نیز چشم انداز روشنی ندارند.

4)     مردم افغانستان و به خصوص جوانان آنقدر با مشکلات بزرگی مانند جنگ، نا امنی، فقر، مهاجرت و فساد درگیر اند که مجال اندیشیدن در مورد مسایل تاریخی را که ظاهرا نیازی از امروز را رفع نمی کند، ندارند.

و در آخر

HAPPY INDEPENDENCE DAY TO MY INDIAN M.A CLASSMATES AND RESPECTED TEACHERS.

سخیداد مهد یار

هند

۲۰۱۸

 


باران به قشنگی بارید
و غبار از رخ هر برگ و درختی شست
چون قطره ای بر برگ گلی افتاد؛
گل یاد سحر کرد و شبنم بیادش آمد
گل لحظه ای در فکر فرو رفت
با تعجب ز خودش می پرسید؛
آخر این موقعی آمدن شبنم نیست
من و گل هر دو نمیدانستیم
آنچه مارا به طراوت آرد
و بشوید غبار از رخ ما
بسته در قید زمانی خاص نیست

س. مهدی یار


بازهم در آستانه سالروز شهادت شهید وحدت ملی، استاد عبدالعلی مزاری قرار گرفته ایم. از زمان شهادت بابه مزاری تا کنون شاهد گرامیداشت از شهادت بابه مزاری به شکل های مختلف بوده ایم. چیزی که در میان اکثریت برنامه های گرامیداشت از شهادت استاد، مشترک بوده، است و احتمالا خواهد بود، استفاده از نام مزاری برای بدست آوردن شهرت و کسب جایگاه اجتماعی است. در برنامه ها همیشه تلاش بر این بوده که نام فلان شیخ، فلان استاد و فلان قماندان به عنوان جانشین مزاری برده شود. غافل از اینکه مزاری بیش از آنکه یک فرد باشد و جانشین مخصوصی داشته باشد، خود نمادی از یک طرز تفکر است. طرز تفکری که مرزهای قومی، جغرافیایی و مذهبی را میدرد و انسانها را درس آزادگی، شهامت و ایستادگی میدهد. این شیوه تفکر با اندکی تفاوت و معطوف به نیازمندی های زمان، در دوره های مختلفی از تاریخ بشر گاه در چهره گاندی، گاه در چهره ماندیلا، گاه در چهره چگوار، گاه در چهره لوترکینگ و گاه در چهره مزاری تبلور یافته است.

اشتباه است اگر تصور کنیم که بزرگی مزاری در این است که ما در محفل های سخنرانی که بنام مزاری از سوی احزاب ی و به منظور کسب آبروی اجتماعی گرفته میشود؛ بیشتر شرکت کنیم.

 بیایید زمینه های تحقق اهداف و آرمان مزاری را در کتابخانه ها به بحث بگیریم و در متن جامعه تمثیل کنیم. پیرو خط مزاری بودن در پیاده سازی اهداف مزاری است نه در نصب کردن عکس مزاری در بلوز یا چسپاندن آن در شیشه های موتر. آنانی که از فروش نام و جایگاه مزاری برای خود اعتبار و مشروعیت کسب می کنند به عکس های مزاری بیشتر از اندیشه هایش نیاز دارد و به پوسترهایش بیشتر از آرمانش احترام می گذارند.

سه پیام از استاد مزاری در اینجا مینویسم که هرکدام میتواند برای مدعیان پیروی خط مزاری یک رهنما باشد.

  1. سرنوشت یک ملت به دانشگاه بستگی دارد.
  2. هوشیار باشید کسی با سرنوشت شما معامله نکند.
  3. مردمی که در قبال سرنوشت خود حساس نباشد، مرده است.

دیده میشود که اگر شما از میان تمامی برنامه های استاد مزاری فقط به همین سه پیامش اکتفا کرده و تلاش کنید آن را در زندگی خویش به مثابه یک اصل راهنما بپذیرید سرنوشت شما طوری دیگری رقم خواهد خورد.

دنیا به سرعت در حال پیشروی است و دامنه پیشرفت و ترقی بشر در عرصه های ی، اجتماعی، اقتصادی، زیست محیطی و . به طور روز افزونی گسترده میشود. برای رسیدن به این کاروان عظیم فقط یک راه وجود دارد و آن دانشگاه است. با دانشگاه میتوان به پیشرفت و ترقی نایل شد و مسیر زندگی را بسوی آینده درخشان و موفق سوق داد.  بیشتر از سه دهه قبل در حالیکه دیگران حضور ن در جامعه را شرم پنداشته و رفتن دختران و پسران را به مکتب و دانشگاه نماد بی دینی میدانستند، استاد مزاری با درک این نیاز، بر تساوی حقوق زن و مرد تاکید می کرد و فریاد میزد که سرنوشت یک ملت به دانشگاه بستگی دارد.

مزاری می گفت هوشیار باشید کسی با سرنوشت شما معامله نکند.چنانکه او خود تا آخرین رمق حیات در برابر معامله گری های ناشی از استبداد، انحصار و خیانت ایستاد و لحظه ای از مبارزه نه ایستاد. کسی که خودرا پیرو مزاری میداند ولی سرنوشتش به دست کسی دیگری معامله میشود، فریب خورده است. مزاری جانفشانی کرد تا مردمش را بیدار کند و اجازه ندهد کسی با سرنوشت مردمش معامله نکند. چه میدانست که روزی بزرگترین معامله با سرنوشت مردم با استفاده از نام خودش و توسط کسانی میشود که سنگ محبت اورا به سینه می کوبند و ادعای جانشینی دارند.

مزاری هشدار میداد مردمی که در قبال سرنوشت خود حساس نباشد مرده است. او با این پیام میخواست تا مردمش درک کنند که زیستن در دنیایی آکنده از بی عدالتی، تلاش و مبارزه میخواهد. هیچ کسی برای کسی دیگری کار نخواهد کرد. فقط شمایید که برای خود کار می کنید و سرنوشت خود را رقم می زنید.

عزیز دل برادر!

تو که این همه داد از مزاری میزنی و ادعای پیروی از مزاری داری

کافی است به همین سه پیام مزاری عمل کنی؛

خوب درس بخوان؛ مسیر زندگی تورا دانشگاه تعیین می کند.

اجازه نده کسی با سرنوشت تو معامله کند؛

هیچ کسی برای تو کار نخواهد کرد.

در قبال سرنوشت خود حساس باش و برای خود کار کن؛

کار برای ت، کار برای اقتصاد، کار برای صحت

سرنوشت تو به همین ها بستگی دارد.

 

سخیداد مهدی یار


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

یادداشت های یک اسیر